جدول جو
جدول جو

معنی چهار راه - جستجوی لغت در جدول جو

چهار راه
میدانی که ملتقای چهار خیابان باشد جایی که از آن چهار راه منشعب شود
فرهنگ لغت هوشیار
چهار راه
تقاطع
تصویری از چهار راه
تصویر چهار راه
فرهنگ واژه فارسی سره
چهار راه
چهارراه: شما سست عنصر هستید. فدرت تصمیم گیریشما ضعیف است 1ـ دیدن چهارراه در خواب، نشانه آن است که برایرسیدن به خواسته هایخود قادر نیستید از فرصتهاییمناسب استفاده کنید. 2ـ اگر خواب بببیند درچهارراهیسرگردان هستید و نمیدانید باید از کدام طرف بروید، علامت آن است که وقایع بیهوده و جزئیناراحتیبرایتان فراهم میسازد. اما اگر بتوانید در خواب راه خود را انتخاب کنی، دلالت بر آن دارد که اقبال یار شما خواهد بود. لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چهارچرخه
تصویر چهارچرخه
گاری یا گردونه ای که بر روی چهار چرخ حرکت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارپاره
تصویر چهارپاره
نوعی گلولۀ سربی که در تفنگ های سر پر به کار می رفت، در موسیقی نوعی ساز، دو جفت زنگ که هنگام رقص به سر انگشتان می بندند، در علوم ادبی نوعی شعر با بندهای چهارمصراعی که قافیۀ دوم و چهارم هر بند یکسان است
فرهنگ فارسی عمید
جایی در خیابان یا کوچه که خیابان یا کوچۀ دیگر آن را قطع کند و به چهار سمت راه پیدا کند
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
تداول دیگری از چهارراه. رجوع به چارراه و چهارراه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ رِ)
دهی است از دهستان ترکه دز بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز. 125 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات است. این آبادی از محل های چشمه ایناق و حسین آباد تشکیل شده. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
طایفه ای از ایلات ممسنی فارس است. (یادداشت مؤلف). از ایلات متفرقۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 90)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ رَ رِ)
نام ساز. (غیاث اللغات) (آنندراج). طنبور. و رباب هر سازی که چهار سیم دارد. چهارتار:
شارک ز توچمن گشت
هندوی چهارتاره زن گشت.
خاقانی.
، کنایه از عناصر اربعه، دنیا به اعتبار چهارعنصر. رجوع به چارتاره شود
لغت نامه دهخدا
(چَ/ چِ رَ / رِ)
چهار جزء. چهار قسمت. مشتمل بر چهار جزء یا قسمت (از ناظم الاطباء).
- چهارپاره کردن، یا به چهارپاره کردن،به چهار جزء قسمت کردن: و هرون الرشید جعفر را، پسر یحیی برمک، چون فرموده بود تا بکشتند مثال داد تا به چهارپاره کردند، و به چهار دار کشیدند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 193).
، نوعی ساز. (ناظم الاطباء). زنگهای کوچکی که رقاصان به هنگام رقص در انگشتان کنند و به تناسب ضرب موسیقی آن را به صدا درآورند. (فرهنگ فارسی معین). چارپاره. از آلات غنا است. آلتی از آلات موسیقی: و در چپ و راست کودک مطربان و اهل ساز ایستاده بودند و با توغن و کمانچه و نی و موسیقار و صنج و چهارپاره و دهل به نوازش درآورده. (حبیب السیر چ طهران 401) ، نوعی رقص که در قدیم معمول بوده است. چارپاره. رجوع به چارپاره شود، نوعی ساچمۀ تفنگ که معمولاً شکارهای سنگین را با آن میزنند. چارپاره. چهارپاره در حکم ساچمۀ درشت است برای تفنگهای سرپر، با این تفاوت که معمولاً ساچمه غلطان و مدور است گاه درشت گاه ریز اما چهارپاره ممکن است چنین نباشد. رجوع به چارپاره شود، در اصطلاح عروض هر بیت از قصیده یا قطعه که از چهار قسمت دارای یک وزن مساوی مرکب باشد و همه مسجع. مگر بخش قافیه که با دیگر ابیات موزون و مقفا است. کسائی گوید:
بیزارم از پیاله، وز ارغوان و لاله
ما و خروش و ناله، کنجی گرفته تنها.
این را در قدیم مسمط اصطلاح کرده بودند و البته مسمط برای نوع دیگر شعر اصطلاح نیز شده است که امروز فقط بر این اخیر اطلاق میشود. رجوع به مسمط در ترجمان البلاغه و حدائق السحر شود
لغت نامه دهخدا
(چَ دُ)
مرکب از: چهار + دهاه، جمع واژۀ داهی، ، یعنی چهارگربزان و چهارزیرکان و مراد معاویه بن ابی سفیان، زیاد بن ابیه، عمرو بن العاص، مغیره بن شعبه باشد: آن خداوند در بحر تفکر بطلب درّ صواب غوطه خورد و رائی زد که هرگز اندیشۀ آن چهار شخص که دهاه عرب بوده اند،یعنی معاویه و زیاد و عمرو بن العاص و مغیره بن شعبه به کنه آن نرسیدی. (المضاف الی بدایعالازمان ص 12)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. در 12هزارگزی باخترلنده مرکز دهستان واقع است. 100 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع آنان دستی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
جائی که دو راه یا دو کوچه همدیگر را قطع کنند. محل تقاطع دو کوچه یا دو راه یا دو خیابان. آنجا که از چهار جهت و سوی گذر و معبر ممتد گردد و هر معبری راهی مقابل خود و ممتد در جهت مخالف خود داشته باشد. رجوع به چارراه شود.
- سر چهارراه، ملتقای گذرهای چهارگانه یا نقاط متصل به محل تقاطع. حوالی جائی که از هر جهت از جهات چهارگانه آن گذر و معبری بیرون رفته باشد
لغت نامه دهخدا
(چَ/ چِ)
داروئی است. و صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی در ترکیب معجون شلیثا نام آن آرد و به تازی آن را تراب اربعه گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ رَ / رِ)
چندال بهور، نام یکی از بزرگان و متهوران هند که قلعۀ ’آسیی’ درتصرف وی بوده است. (از تاریخ یمینی ص 415 و 416)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ ضَ بَ / بِ)
منسوب به چهارضرب. با چهارضرب. بوسیلۀ چهارضرب. رجوع به چهارضرب شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ دَ)
سراپرده. خیمه. رجوع به شامیانه شود
لغت نامه دهخدا
چار پاره، زنگهای کوچکی که رقاصان بهنگام رقص در انگشتان کنند و بتناسب ضرب موسیقی آنرا بصدا در آورند، نوعی رقص که در قدیم معمول بوده، نوعی از گلوله ایست که در شکار با تفنگ بکار می رود و معمولا شکارهای سنگین را با آن می زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهار گاه
تصویر نهار گاه
جایی که در آن غذای ظهر صرف کنند: (نهار گاه ما مشرف بدهی محقر بی آب موسوم به گرگاب بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار باغ
تصویر چهار باغ
چار باغ چار پاره چالپاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار پایه
تصویر چهار پایه
کرسی کوچکی که روی آن نشینند چار پایه
فرهنگ لغت هوشیار
هر حیوانی که چهار پا (دو دست و دو پا) دارد و غالبا به اسب و الاغ و قاطر و شتر اطلاق شود، جمع چهار پایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار تار
تصویر چهار تار
ربایی که دارای چهار سیم است طنبوری که چهار تار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
چار ستون: گلدسته اراکی گلدسته شامی گلدسته یمانی و سنگ سیاه (حجر الاسود) بر سر هم ستون های خدایخانه
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی چوبی چهار شاخه و دسته دار که با آن خرمن کوفته را بر باد میدهند تا کاه از دانه جدا شود انگشته غله برافشان افشون هسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار شانه
تصویر چهار شانه
مرد تنومندی که دارای شانه ها پهن باشد: (مردی کوتاه قد و چهار شانه وارد شد)
فرهنگ لغت هوشیار
سقف یا گنبدی که بر روی چهار پایه بنا شده و چهار طرف آن باز باشد، نوعی خیمه چهار گوشه شروانی، چهار عنصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار گامه
تصویر چهار گامه
اسب تند رو اسب راهوار چارگامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارراه
تصویر چهارراه
جائی که دو راه یا دو کوچه همدیگر را قطع کنند
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی که جنبه حماسی و پهلوانی دارد و آن دارای گوشه ها و تکه های مختلفی است مثل درآمد چهار گاه زابل حصار مخالف مغلوب. این گوشه ها در سه گاه هم متداول و در بین خوانندگان مشهور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار تاره
تصویر چهار تاره
ربایی که دارای چهار سیم است طنبوری که چهار تار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
((~. رِ))
زنگ های کوچکی که رقاصان به هنگام رقص در انگشتان کنند و به تناسب ضرب موسیقی آن را به صدا در آورند، نوعی رقص که در قدیم معمول بوده، نوعی از گلوله ای است که در شکار با تفنگ به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
ملتقای چهارخیابان، چارراه، تقاطع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تپه ای در چهار کیلومتری باختری جنوبی روستای محمد آبادکتول
فرهنگ گویش مازندرانی